...به ياد فريدون مشيري
دست هامان نريدست به هم
ز دل و ديده گرامي تر آيا هست؟
دست -آري ز دل و ديده گرامي تر - دست
زين همه گوهر پيدا و نهان در دل و جان
بيگمان دست گرانقدر ترست
هر چه حاصل كني از دنيا دستاوردست.
هر چه اسباب جهان باشد بر روي زمين
دست دارد همه را زير نگين
سلطنت را كه شنيدست چنين.
شرف دست همين بس كه نوشتن با اوست
خوشترين مايه دلبستگي من با اوست.
در فرو بسته ترين دشواري
در گرانبارترين نوميدي
بار ها بر سر خود بانگ زدم
هيچت ار نيست مخور خون جگر
دست كه هست.
بيستون را ياد آر
دستهايت را بسپار به كار
كوه را همچون پر كاه
از سر راهت بردار.
وه چه نيروي شگفت انگيزي است
دستهايي كه به هم پيوسته است
به يقين هر كه به هر جاي درآمد از پاي
دستهايش بسته است.
دست در دست كسي
يعني
پيوند دو جان
دست در دست كسي
يعني
پيمان دو عشق
دست در دست كسي داري اگر
داني دست چه سخنها كه بيان ميكند از دوست به دوست؟
لحظه اي چند كه از دست طبيب
گرمي مهر به پيشاني بيمار رسد
نوشداروي شفا بخش تر از داروي است.
گر به شوق آيي و سرمست، برافشاني دست
پرچم شادي و شوق است كه برافراشته اي
لشگر غم خورد از پرچم دست تو شكست.
دست گنجينه مهر و هنر است
خواه بر پرده ساز
خواه بر گردن يار
خواه بر چهره نقش
خواه بر دنده چرخ
خواه بر دسته داس
خواه در ياري نابينايي
خواه در ساختن فردايي
آنچه آتش به دلم ميزند اينك هر دم
سرنوشت بشر است
داده با تلخي غم هاي دگر دست به هم
بار اين درد و دريغ است كه ما
تيرهامان به هدف نيك رسيدست ولي
دستهامان نرسيدست به هم
دستهامان نرسيدست به هم