چيزي به سرزمين موعود نمانده است و من بيش از پيش حيران و سر در گمم. هنوز جواب اين سوال كه چرا از ميان اين همه قاصدكي كه در دسته قاصدكها بودند، يكي از بر گزيدگان منم را نيافته ام.
من از آن سرزمين پاك و طاهر عذر ميخواهم كه با قدم گذاشتن بر اين خاك، بايد اين همه گناه را بر دوش خويش تحمل كند. من بايد از خاك اين سرزمين عذر خواهي كنم كه مجبور خواهد بود كه اشك من را بر گونه هايش احساس نمايد. من بايد از چشمهايم بخواهم كه براي ساعتها خويشتن را به دست اين دل بسپارد تا به اندازه هميشه در اين مدت گريه كند. من بايد دل خويش را براي دقايقي به سكوت اين سرزمين پاك بسپارم تا به اندازه هميشه، آرامش را در خويش بپروراند. من بايد انتظار را براي هميشه در دل اين سرزمين جا بگذارم تا براي ديداري ديگر اميد بازگشت دوباره داشته باشم.