شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۲


چاره اي نيست، بغض، خيال شكستن ندارد. با آنكه راه علاج اين درد كهنه را خوب مي داند باز، سازش را با مرهم اشك، كوك نمي كند. اگر با شكستن، ما را ميهمان بي ريايي اشك كند، آنگاه قصه زندگي تازگي را خوب احساس خواهد كرد...
مدتهاست كه چشم انتظار بارانم از آسمان حضور. مدتهاست كه دلتنگ كوير شدنم، اگر اشك پاي بر سرزمين گونه ها بگذارد...
بايد كوير شد تا بركه زندگي، خود را باور كند و ماهيان كوچك بركه در هياهوي اين باور، مستي ...
در اين كوير، تمنايم از خويش است، نه كم و نه بيش. حكايتم از اين دل ريش است نه از آيين، نه از كيش. قصه ام، روايت لحظه هاي پيش است به همراهي سالهاي پر ز نيش. غصه هايم تنها و تنها راوي نغمه هاي غم انگيز همه قاصدكهاي ساده ايست كه كشكول ويرانگي، هماره، قافيه ساز شعرهاي تنهايي شان بوده است و نه از آشفتگي و حيراني و نه از فرياد هاي بي دردي و پر ز عيش.
نه، خوب مي دانم كه بايد كوير شد تا بركه زندگي، خود را باور كند و ماهيان كوچك بركه در هياهوي اين باور، مستي ...