شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۱

خيلي دنبال قافيه گشتم براي سرودن شعر تنهايي
دنبال واژه هاي نابي كه انتظارش را معنا كند
دنبال اشكي كه بيقراريش را تسكين دهد
دنبال زخمه اي براي نواختن تار تنهايش
دنبال سكوت، كوير...
بالاخره تصميم گرفتم اين نقش را برايش گريه كنم...


جمعه، آذر ۲۲، ۱۳۸۱


زندگي شعشعه عشق الهي است
ولي من در جسم و تن و آبي آبش مانده ام
زندگي حرف لب سهراب است
تا شقايق هست زندگي بايد كرد...

سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۱


باورم نميشد
يعني اصلا قصد نداشتم سر زده به حريم دل وارد بشم، ولي نميدونم يهو چي شد...
نه! باورم نميشد، گيتار دل، خودش ميخوند و خودش ميزد...
خدا خدا كردم تا اومدم بيرون.
يعني فكر مي كنيد متوجه اومدنم شده؟؟؟