سه‌شنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۱


كوير و باران...
سياهي شب امشب جور ديگري روحم را مي آزارد و دلم را ميهمان تشويش هاي ناگهاني مي كند. قلبم تپشي مستانه را براي چيزي موهوم آغاز كرده است . دستانم قدرت لرزش روي تارم را ندارند. بي روحند. همسان مرده اي افتاده برخاك.چه شده است مرا در اين سياهي شب. چشمانم ميزبان امواج اشك شده اند و گلويم بغضي سنگين را متحمل است. دلم گرفته است. نگاهم بر آسمان است، آسماني كه خشك است و ابرهايش با خساستي تمام قطره باراني را از من دريغ مي كنند. بباريد اي ابر ها. بباريد و مرا سيراب كنيد از باريدن و رهايم كنيد از اين دلتنگي ديرينه و اسيرم كنيد در هواي تر شده از رطوبت خيال. بباريد اي ابرها، بباريد و مرا امشب مهمان كنيد به پاكي نفس هاي زمين در زير هجوم پر تپش لايه هاي خاكيش. حسرت از خيس شدن زير باران در چشمانم خشكيده است. كوير، جايي كه من در آن بزرگ شده ام و در آن نفس كشيده ام، بيش از هر چيز ديگري مرا دلتنگ باران مي كند. كوير، جايي كه من هميشه در آن به خدا نزديكترم، جايي است كه برايم عرفان باران را ترسيم مي كند. كوير جايي كه من لحظه لحظه اش را تجربه كرده ام، بيش از هر جاي ديگري سياست باران را برايم تفسير مي كند .كوير تداعي باران است براي من در سياهي شبهايي كه نگاهم را چشم به راه باران، زير آسمان جا مي گذاشتم، تا با آمدنش مرا خبر كند. كوير تفسير مستانه چشم انتظاري هاي من براي باران است. كوير و باران هر دو قطعه هايي گمشده از معماي عشق من است. كوير براي من همان آرزوي باران است...