سه‌شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۲


در اين دلتنگي هولناك شوري براي شاعري نيست. در اين بي حسي زمان ديگر خيالي براي معنا شدن، ذهني براي انديشيدن، دلي براي گريستن، سازي براي نواختن، لبي براي زمزمه كردن، كفشي براي آغاز كردن، كوله باري براي مسافر شدن، قصه اي براي حكايت كردن و حديثي براي روايت شدن نمي يابم. در اين بي تفاوتي زمان بهانه اي براي مستي، دليلي براي ديوانگي و حتي اشكي هم براي رهايي ندارم.
در اين عصيان لحظه ها، در اين هياهوي پوچ، در اين ثانيه هاي پر ز التهاب، انتظار، معجزه است .
من مي مانم تا معجزه....