چهارشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۱


مدتي است كه بوم نقاشي وبلاگها، با رنگهاي روشن و شاد غريبگي ميكند. بوم نقاشي وبلاگها هم در خلوت خويش به عزاي عزيزي نشسته است كه مدتهاي زيادي خويش را به معصوميتش عادت داده بود. معصومي كه ديگر بر اين بوم نقاشي ظاهري طرحي نميزند. بيگمان اينروزها شقايق قلم مو را بر دستان نازنينش گرفته است و بر بوم حقيقي كه تجلي حقانيت خالق است طرحي از جنس حضور و ابديت ميزند. بي گمان آنكه ميدان را باخته است من و تويي هستيم كه گمان ميكنيم ديگر شقايق در بين قاصدكها و نيلوفرهاي عاشق نيست. مرده واقعي من و تويي هستيم كه گمان ميكنيم شقايق ديگر عاشقي نميكند. خوشا به حال آنهايي كه رفتن شقايق را به مثابه پروازي ميدانند كه طهارت وجود شقايق هزينه آن بوده است. كوچ شقايق به سرزميني است كه در آن بوي معصوميت به مشام مسافرانش ميرسد. او پاي بر كويري گذاشته است كه طراوت و شادابيش از سرزمينهاي به ظاهر حاصلخيز خيال ما شاداب تر و زنده تر است. به جاي آنكه آه بر رفتن سبز شقايق بكشيم بر شوره زاري حضور خويش بانگ بزنيم، چرا كه او اينروزها از هميشه گذشته اش عاشق تر است و بر خاكي بودن ما و ناتواني ما ميخندد. بياييم به مرگ شقايق از منظري ديگر نگاه كنيم. مرگ بخشي از زندگي ماست. دير يا زود نوبت مسافر جزيره و ماه پيشونيهاي زيادي خواهد رسيد. آنچه كه مهم است اينست كه چقدر براي آنروز آماده ايم؟ تا به حال فكر كرده ايم كه بايد روزي رنگهاي زيباي بوم وبلاگ ما هم جايش را به رنگي از جنس كوچ بدهد. بياييم به مساله اينطور نگاه كنيم كه او الان زنده است و در ميان ماست، با اين تفاوت كه او بر بلنداي معصوميت و پاكي كه مرتبه اي بس بالاتر از جايي است كه من و توي خوش خيال بر آن تكيه زده ايم، نشسته است و بر ما مينگرد. شقايق اين روزها از من و توي وبلاگ نويس چيز ديگري را ميخواهد. او ميخواهد شمع تنهايي وبلاگمان را با پاكي، درستي، صداقت، مهرباني و ديگر خواهي روشن نگه داريم. او از وبلاگمان، آگاهي را مي طلبد. بياييم با پاشيدن بذر محبت و دوست داشتن، روحش را شاد كنيم. بياييم با ريختن چند قطره اشك به ياد زيباييهاي ماه پيشوني، برايش آهنگي از جنس ايثار بنوازيم و در عزايش آن را براي همه دوستداران شقايق كنسرتي از جنس گفتن، بودن و هجرت به پا كنيم . بياييم حرمت كوچ ماه پيشوني را نگه داريم و سرزمين وبلاگمان را مطهر كنيم تا هر ماه پيشوني ديگري كه پا بر سرزمين وبلاگمان گذاشت بوي معصوميت شقايق را در تمام وجودش جاري سازد.

یکشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۱


در بياياني نشسته ام، بياياني كه بوي هميشگي كوير و مهرباني سكوت را ميدهد. سكوت تنهايي خويش را بدست سكوت اين بيايان داده ام و نظاره گر زيبايي اين سنگ و خاكم. نميدانم بيابان، خود نيز ميداند كه در دل اين شب، سنگ صبور چقدر تنهايي است. بدون شك بايد صداي اينهمه تنهايي را شنيده باشد كه سكوت را به پيشواز تنهاييم آورده است. من اين سكوت را مقدس ميدانم. حتي گاهي اوقات سوگندم را به تقدس سكوت بيابان بر زبان جاري ميكنم. هرگاه خواسته باشم كه وجودم را با لختي مي پاك طهارت بخشم، ساقي را به تقدس و پاكي سكوت بيايان قسم ميدهم. من به روا شدن حاجت در دل تاريك شب در يك بيايان پر از سكوت ايمان دارم. هرگاه بازي روزگار، مرا به بيراهه ميكشاند تنها تسكين دهنده من همين پاكي بيابان و سكوت آن بوده است. گاهي اوقات در كوره راههاي دشواري، به ناگاه خويش را در دستان مهربان كوير يافته ام. خوشا دلي كه براي تپش خويش، همه چيز را براي كوير شدنش بخواهد. در اين دل، هر چه بگذرد ديگر مقدس خواهد بود و هر چه طلب كند، بي درنگ برآورده خواهد شد. هر سكوتي را خواهد شكست و هر اشكي كه بر اين بيابان دل ريخته شود الماس خواهد شد، تا تحفه اي شود براي مسافراني كه بر اين كوير پاي گذاشته اند. بدون شك هر مسافري كه لياقت گرفتن اين تحفه را پيدا كند، آن را مقدسترين هديه خواهد دانست و دردهاي زيادي را با آن درمان خواهد كرد. بيابان دل تنها بياباني است كه بوي سرسبزي ميدهد. بوي زندگي، بوي جوانه زدن، بوي بودن، بوي شفا...
من در اين سكوت بيابان، خويش را به دست تقدير خواهم داد و براي كوير شدنم به اعتكاف خواهم نشست...