چهارشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۲


سالها حرف ميزني، فرياد مي كشي، دنبال يك چيزي ميگردي كه در اين وانفسا آرامت كنه. حرفي از جنس زمان. حرفي كه حاصل درك شدن باشه. چيزي كه خودت ميدوني ولي دوست داري يكي ديگه بهت بگه و اگر اون كس يه قاصدكي باشه از جنس خودت ديگه آخر آرامشه. افولي عزيز، برادرم، ازت ممنونم آن هنگام كه گفتي:

" اين جزيره فقط يك سكنه داره:...تنهايي...نه مرتضي "
... مهم اينه كه توي اين دنياي به اين شلوغي، برادر من تنهاست...

< خيلي قشنگ بود:....
اين احمقانه ترين حرفيه كه ميشه در پاسخ به اين نوشته ها زد...
چون اين حرفها ،براي خوشايند كسي نوشته نشده...
مهم نيست كه من درباره اين نوشته چه نظري دارم...
مهم اينه كه يك انسان...برادر من... هر شب با گريه به خواب ميره
مهم اينه كه توي اين دنياي به اين شلوغي، برادر من تنهاست...
آي مردم...
اين جزيره فقط يك سكنه داره:...تنهايي...نه مرتضي
...
!يك حرف احمقانه ديگه...:وبلاگ قشنگي داري،بهت تبريك ميگم >

یکشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۲

... اي دل ديگه بال و پر نداري
داري پير مي شي و خبر نداري
وقتي، اي دل، به گيسوي پريشون مي رسي
خودتو نگه دار
وقتي، اي دل، به چشمون غزلخون مي رسي
خودتو نگه دار، عزيز خودتو نگه دار...