به نام داور بر حق
ساعت از 3 بامداد گذشت و من هنوز خوابم نبرده است. طبق عادت هميشگي آمده ام تا چند خطي را بنويسم شايد اين آخرين مسكن - تنها را علاج - اثر كند. فكرم عجيب مشغول است و روحم را مي آزارد. همچون چند شب گذشته آشفته ام . بدترين چيز براي ما آدمها اينه كه نتونيم حرفمونو خوب به گوش مخاطب خود برسونيم. زبان مشترك داشتن از مهترين ويژگيهاي يك روابط اجتماعي خوبه. اگر نتوني يه زبون مشترك پيدا كني، ممكنه حرفت بشه يه سوء تفاهم. عين چيزي كه براي من اتفاق افتاده و اين تنها دليل پريشاني منه. نميدونم شايد اين هم يكي از عوارض براي مردم زيستنه. شايد اگر من هم مثل خيلي از آدمها براي خودم زندگي ميكردم، بجاي ديگر خواهي، خود خواه ميبودم، رنجش ديگران، برايم اهميتي نميداشت، با برخورد به مشكلات و آزردگي ديگران عبارت ولش كن بابا، به ما چه ، تو رو سنن بكار ميبردم، اينقدر هم زندگي بهم سخت نميگذشت. ولي مگه ميشه، وقتي ميبيني هم نوع خودت داره رنج ميبره، ميتوني از كنارش بي تفاوت بگذري؟ اونم آدمي مثل من كه از بچگي، ديگران برام مقدم بر خودم بوده اند. ديگران برام همچون افراد خانواده برام عزيز بوده اند. البته شايد هم بعضي وقتا شدم كاسه داغ تر از آش. شايد بعضي وقتا بيش از اندازه حرف زدم. شايد اصلا قبل از ايجاد يك زبان مشترك براي مخاطبينم دايه عزيز تر از مادر بودم. ولي با وجود همه اين شايدها باز وقتي به خودم مي انديشم وجدانم را در عذاب نمي بينم ، چون نيت من خير و صلاح مخاطبينم بوده است. ولي آنچه مرا آشفته ساخته است اين است كه مبادا برخي سوء تفاهم ها شكستن دلي به همراه داشته باشد كه اونوقت بايد منتظر كفاره سخت آن باشم. باز خيالي نيست ما آماده ايم كه حتي هزينه اين كفاره را هم هر چند هم كه سخت باشد بپردازيم. يه وقتايي كه خيلي با خودم كلنجار ميرم و بالخره تصميمم ميگيرم كه بشم بي خيال عين ديگران، باز ميبينم كه نه، همين آشفتگي و پريشاني به هزار دنياي بي خيالي مي ارزه. همين كه عين دو غريبه بي تفاوت از كنار پريشاني افراد نگذري خود زيباست حتي اگر ديگران نخواهند.
اينجاست كه باز هم مجبورم همون راه خودمو ادامه بدم و باز ديگران را خطاب قرار دهم كه:
بشنو از ما اين نصيحت / شعر رفتن ساز كن
تا پر و بالت نسوخته / شاپرك!پرواز كن، پرواز كن
پرواز با تو بايد / گر پر شكسته در باد
آغاز با تو بايد / پايان هر كجا شد.
... چه بايد گفت اگر دل يار ما نيست / اگر عشقي دگر در كار ما نيست
نبايد مرد و از بودن جدا شد / كه بايد دست به دامان خدا شد
كه بايد همتي كرد، قصه اي گفت / سكوت شهر را بايد برآشفت
براي ديگران بايد بگوييم / براي ديگران بايد بروييم
براي ديگران در كوره راهها / جلو افتاده و ره را بجوييم
اگر از ما گذشت و پير گشتيم / اگر در انتهاي سر گذشتيم
جوان دلدادگان بايد بمانند / براي يكدگر، سر در گريبان
بگيرند و بگريند و بخوانند
گر تابش از تو باشد / خورشيد بي فروغ است
از چشم من چنين است / گر پوچ يا دروغ است .
ساعت از 3 بامداد گذشت و من هنوز خوابم نبرده است. طبق عادت هميشگي آمده ام تا چند خطي را بنويسم شايد اين آخرين مسكن - تنها را علاج - اثر كند. فكرم عجيب مشغول است و روحم را مي آزارد. همچون چند شب گذشته آشفته ام . بدترين چيز براي ما آدمها اينه كه نتونيم حرفمونو خوب به گوش مخاطب خود برسونيم. زبان مشترك داشتن از مهترين ويژگيهاي يك روابط اجتماعي خوبه. اگر نتوني يه زبون مشترك پيدا كني، ممكنه حرفت بشه يه سوء تفاهم. عين چيزي كه براي من اتفاق افتاده و اين تنها دليل پريشاني منه. نميدونم شايد اين هم يكي از عوارض براي مردم زيستنه. شايد اگر من هم مثل خيلي از آدمها براي خودم زندگي ميكردم، بجاي ديگر خواهي، خود خواه ميبودم، رنجش ديگران، برايم اهميتي نميداشت، با برخورد به مشكلات و آزردگي ديگران عبارت ولش كن بابا، به ما چه ، تو رو سنن بكار ميبردم، اينقدر هم زندگي بهم سخت نميگذشت. ولي مگه ميشه، وقتي ميبيني هم نوع خودت داره رنج ميبره، ميتوني از كنارش بي تفاوت بگذري؟ اونم آدمي مثل من كه از بچگي، ديگران برام مقدم بر خودم بوده اند. ديگران برام همچون افراد خانواده برام عزيز بوده اند. البته شايد هم بعضي وقتا شدم كاسه داغ تر از آش. شايد بعضي وقتا بيش از اندازه حرف زدم. شايد اصلا قبل از ايجاد يك زبان مشترك براي مخاطبينم دايه عزيز تر از مادر بودم. ولي با وجود همه اين شايدها باز وقتي به خودم مي انديشم وجدانم را در عذاب نمي بينم ، چون نيت من خير و صلاح مخاطبينم بوده است. ولي آنچه مرا آشفته ساخته است اين است كه مبادا برخي سوء تفاهم ها شكستن دلي به همراه داشته باشد كه اونوقت بايد منتظر كفاره سخت آن باشم. باز خيالي نيست ما آماده ايم كه حتي هزينه اين كفاره را هم هر چند هم كه سخت باشد بپردازيم. يه وقتايي كه خيلي با خودم كلنجار ميرم و بالخره تصميمم ميگيرم كه بشم بي خيال عين ديگران، باز ميبينم كه نه، همين آشفتگي و پريشاني به هزار دنياي بي خيالي مي ارزه. همين كه عين دو غريبه بي تفاوت از كنار پريشاني افراد نگذري خود زيباست حتي اگر ديگران نخواهند.
اينجاست كه باز هم مجبورم همون راه خودمو ادامه بدم و باز ديگران را خطاب قرار دهم كه:
بشنو از ما اين نصيحت / شعر رفتن ساز كن
تا پر و بالت نسوخته / شاپرك!پرواز كن، پرواز كن
پرواز با تو بايد / گر پر شكسته در باد
آغاز با تو بايد / پايان هر كجا شد.
... چه بايد گفت اگر دل يار ما نيست / اگر عشقي دگر در كار ما نيست
نبايد مرد و از بودن جدا شد / كه بايد دست به دامان خدا شد
كه بايد همتي كرد، قصه اي گفت / سكوت شهر را بايد برآشفت
براي ديگران بايد بگوييم / براي ديگران بايد بروييم
براي ديگران در كوره راهها / جلو افتاده و ره را بجوييم
اگر از ما گذشت و پير گشتيم / اگر در انتهاي سر گذشتيم
جوان دلدادگان بايد بمانند / براي يكدگر، سر در گريبان
بگيرند و بگريند و بخوانند
گر تابش از تو باشد / خورشيد بي فروغ است
از چشم من چنين است / گر پوچ يا دروغ است .