شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۱


اينجا وادي نور است، همان سرزمين موعودي كه قاصدكهاي زيادي مدتها ديدارش را انتظار كشيدند. برخي در حسرتش سوختند، و برخي كه لياقت پاي نهادن بر آن را پيدا نمودند، چند روزي است كه حيران تر از قبل چشم به ديداري دوباره دارند...
اينجا سرزمين آغاز است و انتهايش بي منتها. اينجا بايد زانو زد. بايد عطش داشت. اينجا خشوع سرآغاز پذيرفته شدن است. اينجا بايد سرودت براي شكوه يار باشد. اينجا بايد تمام وجودت آهنگ تعظيم بنوازد. اينجا بايد تنها خواست. اينجا اگر نخواهي، آلوده به گناه ترديد شده اي. اصلا نه!!! اينجا خواهش نفرين شده است، چرا كه همه چيز از پيش به رسم هديه و به ديده منت برايت مهياست. تنها اينجاست كه ميتوان دست درازي كرد ، چون تماما از آن توست. اينجا نبايد گريست، كه بايد نگريست. اينجا بايد ديد. اينجا نگفته، شنيده اي. اينجا بايد گوش شنوايت از هر زمان ديگر شنواتر باشد. اينجا هر قطره اشكي، در حكم آب نطلبيده است و آب نطلبيده مراد. اينجا نبايد گفت از سرنوشت، كه بايد همه چيز را از سر نوشت. اينجا بايد ميدان و معركه را وا گذاشت و قافيه را باخت كه اگر باختي برنده اي. اينجا بايد از پرواز گفت، قفس و زنجير هم رهايند. اينجا بايد همه چيز از نو آغاز شود. اينجا هميشه آغاز، آغاز است و پايان نيز نفرين شده است و اگر پاياني هم هست بايد كشت.اينجاست كه بايد از داخل گود ديگران را ببيني، چرا كه آنهايي كه بيرون گودند، در حسرت پاي گذاشتن بر اين گودند. اينجا بايد به خود و اقبال خويش مغرور باشي، تو از برگزيدگاني و چه زيبا بر گزيدني. اينجا نيلوفراني برگزيده شده اند كه آدم و عالم به وجودشان مفتخرند و از حضورشان مست اند. اينجا بايد فرياد كشيد. سكوت بي معناست. اينجا قربانگاه سكوت است. اينجا بايد فرصتها را غنيمت شمرد. اينجا بايد وفا كرد. اينجا بايد قول داد. اينجا بايد شكر كرد.اينجا بايد هروله كرد. اينجا بايد منتظر نماند، وعدگاه همين جاست. اينجا بايد شك نكرد. اينجا بايد دلهره نداشت. اينجا همه چيز هست، چون او هست. اينجا قاصدكها بايد دلشان را قرباني آن نيلوفر زيبايي كنند و بالهايشان را بر كويرش فرش نمايند. اينجا نبايد بر سوزش آفتابش حرام شد كه بايد با حلال كردنش شفا يافت. اينجا بايد چشمها را بر همه زيباييها حرام كرد، جز زيبايي كعبه دل. تنها اينجاست كه رنگ سياه از هر رنگ سفيد روشن تر و آرامبخش تر است. اينجا سياهي آرامت ميكند. اينجا سياهي عين روشني است. اينجا هر روشني بايد عين تاريكي باشد. اينجا كه هستي بايد تمناي تاريكي، شب و سياهي كني. اينجا بايد سياه شد تا همرنگ اصل گردي. اينجا اگر سفيد گردي از يار فاصله گرفته اي. اينجا گر چه در ظاهر به رنگ نوري، اما نبايد از آن تاريكي با عظمت فاصله بگيري، اينجا بايد هر چه كه او خواست بخواهي. اينجا تنها و تنها و تنها بايد اشك شد، با تمام وجود. اينجا ديگر خود اشكي. اينجا اشكها شور نيست كه شفاست. اينجا خود سازي كه بدست ديگري نواخته ميشوي. اينجا بايد سرود بودن را او برايت سر دهد. اينجا سرزمين اعتراف است بايد اعتراف كرد تا راحت شوي ، بايد به هر چه كه كرده اي، اعتراف كني و آن را بر زبانت جاري سازي، اگر جاري كردي، بخشيده شده اي. اينجا سرزمين حياست، اگر حيات خواهي بايد حيا كني. اينجا سرزمين احرام است. تا لذتها و زييبايها را بر خويشتن حرام نگرداني، لذت در كنار يار بودن را درك نخواهي كرد. اينجا اگر حرام نكني، نوازش نخواهي شد. اينجا بايد همه آن تعلقات دنيوي را كه باعث شده است، در رحمتش، كرمش و فضلش شك كني و مردد بر دوراهي مهربانيش شوي، از دل خويش رها سازي تا اهل پرواز شوي. اينجا زمينش هم آسماني است و تو ستاره اين آسماني و چه نيكو ستاره اي. اينجا ستاره ات درخشانترين ستاره منظومه سرزمين موعود است. اينجا دريايش ساحل ندارد چرا كه دريا اينجا هميشه آرام است و اگر تلاطمي هست در ساحل اين درياست. اينجا كويرش هم حاصلخيز است. هر چه در آن طلب كني جوانه ميزند. اينجا تنها سرزميني است كه ريزش اشك تو را با تمام وجود از تو تمنا ميكند و اين تنها دليل حاصلخيزي اين سرزمين است. اينجا هر تمنايي، مستجاب است. اينجاست كه ديگر براي پيران طريقت هم آرزو عيب نيست كه عين درستي است. اگر آمدي و آرزو نكردي، بازنده اي. اينجا شبهايش و روزهايش يكي است و هر دو براي مسافرين اين سرزمين مظهر نيايش اند. اينجا آن هنگام كه ميايي با عطر بهشتي از تو استقبال ميشود و آن هنگام كه ميروي با اشك بهشتي بدرقه ات مي كنند. اينجا همه فرشتگان از اينكه آمدي رقصان و مستند و از اينكه ميروي، عزادارند. اينجا هميشه عزيزي، عزتي كه جميعا از آن صاحبخانه اش است و امروز به ميهمانانش به خاطر تشرف شدن و لبيك گفتنشان ارزاني ميشود. اينجا ديگر ميهمانانش، صاحبخانه اند و اين يعني اوج كرم. اينجا سرزمين التجاست اينجا بايد طلب مي از او كرد و اگر داد كه حتما خواهد داد گواراي وجود. در اين لذت نوشيدن بايد همه قاصدكها را ياد كرد…

جمعه، آبان ۱۰، ۱۳۸۱


و در هنگام وداع با سرزمين موعود، همراه با سكوتي دردناك و اشكي از جنس كوچ، قاصدكها فرياد ميزدند:
من وضو با نفس خيال تو ميگيرم
و تو را ميخوانم
و به شوق فردا كه تو را خواهم ديد
چشم به راه ميمانم...