دلم ديوانه يك بغل مستي است، ديوانه خروارها بوته نيلوفر، عاشق اقاقيا و مشتري دريا دريا مهرباني، كوله بار اين دل تشنه صحبت يار و شمع و خلوت و تنهايي و ويراني است.
دلم سخت تمرين فراموشي لحظات سرد و بي روح پشت سر مي كند، ديده ها به دنبال از ياد بردن گريه هاي زخم كهنه، دستهايم در مستي رها شدن از زمختي و بي روحي، پاهايم چشم انتظار روزهاي سلامت اند. ذره ذره اين تن، براي از ياد بردن آبله هاي جا مانده بر خويش كه حاصل روزهاي دلواپسي است، شرح شرح مي سوزد و دم نمي زند.
ياد باد آن روزگاران، ياد باد. روزهاي آغاز جاده معجزه و و مسافر اين جاده شدن به شوق تمام شدن تمام روزهاي تنهايي. روزهاي به خلوت خدا رفتن به همراهي همسفر اين جاده. روزهاي روايت كردن بوي سيب و حكايت هديه كردن غرور و معصوميت از دست رفته. گفتن از چمدان كهنه گذشته ها و كوله بار هجرت براي تولد دوباره. شنيدن قصه تاراج يك گل، شنيدن حديث زخمهاي كهنه يك نيلوفر. ديدن بالهاي شكسته پرستوي در حسرت آزادي. نگاه كردن بر التماس چشمهاي بهت زده يك قاصدك و سپس گريستن براي تمام اين حكايتها و روايتها و زندگي كردن به اميد مرهم بودن براي اين همه زخم.
روزهاي مبارزه و به مبارزه طلبيدن و به مبارزه طلبيده شدن. روزهاي گريه و اشك و آه در بيابان شكوه و آرامش. روزها و شبهاي در حسرت نگاه يار، نثار كردن شاخه گلي از سر صدق و صفا و پاكي، گوش دادن به زمزمه هاي بر خاسته از آتشكده دل و اشك ريختن از سر بيچارگي در درمان درد ها. روزهاي سوختن و ساختن، ديدن و آب شدن، شنيدن و تمرين صبر كردن براي تحمل شنيده ها.
رها شدن از تمام دردهاي گذشته بر من، خود يك حسرت است. حسرت تمام شدن روزهاي پر تلاطم. حسرت تكرار نشدن آن لحظه هاي بيهوشي و ديوانگي. حسرت عاشقي كردن و پيمانه زدن و نوشيدن از لب كوزه ساقي. حسرت از دست دادن تمام روزهاي به ياد يار زنده ماندن. حسرت هزاران بار مردن به عشق رسالت برگزيده. حسرت گيتار دلواپسي و زخم كهنه.
به پايان رسيدن حكايت زخم كهنه و رسالت بر دوش كشانده، براي من يك ترس است. ترس از روزمرگي، ترس از تكرار عادتهاي پوچ و مصنوعي. ترس از شروع يك زندگي ماشيني. ترس از فراموشي احساس و عشق. ترس از دست دادن آسمان و خدا. ترس از تكرار نشدن عاشقي هاي ليلي و مجنون وار من و او.
حال تكليف چيست. يار مي گويد كه بايد صبركرد. زمان دوباره همه روزهاي خوب گذشته را تكرار خواهد كرد. و باد نسيم بهشتي معلق در فضاي جاده معجزه را به ما هديه خواهد داد.
بايد كه اعتماد كرد. توكل كرد و به نداي دل گوش داد. ندايي كه مهربانانه و ملتمسانه تو را فرياد مي كند كه براي از ياد نرفتن تمام زيباييهاي در پشت سر مانده، براي جاودانه ماندن تمام عاشقيهاي فرش شده بر جاده معجزه، براي فراموش نشدن رسالت و معجزه و جاده و خدا بايد كه اعتماد كني. اعتمادي به معناي دلواپسي. آري بايد هنوز هم دلواپس بود، چرا كه هنوز رسالت من تمام نشده است.
دلم سخت تمرين فراموشي لحظات سرد و بي روح پشت سر مي كند، ديده ها به دنبال از ياد بردن گريه هاي زخم كهنه، دستهايم در مستي رها شدن از زمختي و بي روحي، پاهايم چشم انتظار روزهاي سلامت اند. ذره ذره اين تن، براي از ياد بردن آبله هاي جا مانده بر خويش كه حاصل روزهاي دلواپسي است، شرح شرح مي سوزد و دم نمي زند.
ياد باد آن روزگاران، ياد باد. روزهاي آغاز جاده معجزه و و مسافر اين جاده شدن به شوق تمام شدن تمام روزهاي تنهايي. روزهاي به خلوت خدا رفتن به همراهي همسفر اين جاده. روزهاي روايت كردن بوي سيب و حكايت هديه كردن غرور و معصوميت از دست رفته. گفتن از چمدان كهنه گذشته ها و كوله بار هجرت براي تولد دوباره. شنيدن قصه تاراج يك گل، شنيدن حديث زخمهاي كهنه يك نيلوفر. ديدن بالهاي شكسته پرستوي در حسرت آزادي. نگاه كردن بر التماس چشمهاي بهت زده يك قاصدك و سپس گريستن براي تمام اين حكايتها و روايتها و زندگي كردن به اميد مرهم بودن براي اين همه زخم.
روزهاي مبارزه و به مبارزه طلبيدن و به مبارزه طلبيده شدن. روزهاي گريه و اشك و آه در بيابان شكوه و آرامش. روزها و شبهاي در حسرت نگاه يار، نثار كردن شاخه گلي از سر صدق و صفا و پاكي، گوش دادن به زمزمه هاي بر خاسته از آتشكده دل و اشك ريختن از سر بيچارگي در درمان درد ها. روزهاي سوختن و ساختن، ديدن و آب شدن، شنيدن و تمرين صبر كردن براي تحمل شنيده ها.
رها شدن از تمام دردهاي گذشته بر من، خود يك حسرت است. حسرت تمام شدن روزهاي پر تلاطم. حسرت تكرار نشدن آن لحظه هاي بيهوشي و ديوانگي. حسرت عاشقي كردن و پيمانه زدن و نوشيدن از لب كوزه ساقي. حسرت از دست دادن تمام روزهاي به ياد يار زنده ماندن. حسرت هزاران بار مردن به عشق رسالت برگزيده. حسرت گيتار دلواپسي و زخم كهنه.
به پايان رسيدن حكايت زخم كهنه و رسالت بر دوش كشانده، براي من يك ترس است. ترس از روزمرگي، ترس از تكرار عادتهاي پوچ و مصنوعي. ترس از شروع يك زندگي ماشيني. ترس از فراموشي احساس و عشق. ترس از دست دادن آسمان و خدا. ترس از تكرار نشدن عاشقي هاي ليلي و مجنون وار من و او.
حال تكليف چيست. يار مي گويد كه بايد صبركرد. زمان دوباره همه روزهاي خوب گذشته را تكرار خواهد كرد. و باد نسيم بهشتي معلق در فضاي جاده معجزه را به ما هديه خواهد داد.
بايد كه اعتماد كرد. توكل كرد و به نداي دل گوش داد. ندايي كه مهربانانه و ملتمسانه تو را فرياد مي كند كه براي از ياد نرفتن تمام زيباييهاي در پشت سر مانده، براي جاودانه ماندن تمام عاشقيهاي فرش شده بر جاده معجزه، براي فراموش نشدن رسالت و معجزه و جاده و خدا بايد كه اعتماد كني. اعتمادي به معناي دلواپسي. آري بايد هنوز هم دلواپس بود، چرا كه هنوز رسالت من تمام نشده است.