پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۵



من اعتراف مى‌كنم
كه شاعر بدى بوده‌ام
زيرا لب‌هايم را با سوزن شك
و نخ ترديد دوخته‌ام
و همواره معنى فريادهايم را
تا تاريخ انقضاى سكوت به تاخير انداخته‌ام
من اعتراف مى‌كنم
كه خاك را بجاى خدا پرستش كرده‌ام
و همچون موم به آفتاب خيره شده‌ام
من اعتراف مى‌كنم كه خودكارم را همچون عصاى موسى
به سمت بلاهت قومم نشانه رفته‌ام
و آينه را همچون درياى احمر شكافته‌ام
من اعتراف مى‌كنم
كه نااميدى‌هايم را همچون عكسى
در تاريكخانه‌ی ذهنم به ظهور رسانده‌ام
که وسوسه‌هايم را همچون اسامی دوستان قديمی
از دفترچه‌ی حريص خاطراتم خط زده‌ام
و به همه حتى به خودم دروغ گفته‌ام
من اعتراف مى‌كنم
كه لوله‌های گشاد قلبم را همچون شاهراهى
که تصادفی سنگين آن را بند آورده است
با مصرف قرص و سيگار مسدود کرده‌ام
و خونم را، خونم را كه به ذرات کثيف هوا آلوده بود
در دكّه‌هاى عطارى "زالو موجود است" به حراج گذاشته‌ام
من اعتراف مى‌كنم
كه با روياى به دست آوردن يك تكه نان به خيابان رفته‌ام
و بسترم را با مردانى تقسيم كرده‌ام
كه عدالت را فقط در خواب مى‌بينند
من اعتراف مى‌كنم كه گرسنه‌ی صداقت بوده‌ام
و معده‌ی خالى‌ام را براى حمل آوازهاى بكر ترجيح داده‌ام
من اعتراف مى‌كنم
كه جنگيده‌ام
با زنان ترسو و خانه نشينى
كه از پشت ديگ‌هاى سياه مطبخ اعلام آتش بس كردند
با مردان هيزى كه اندامم را به رگبار نگاهشان بستند
و پيراهن‌هاى دخترانه‌ام را ضد گلوله كردند
من اعتراف مى‌كنم
كه شكست خورده‌ام
از كفش‌هاى قاطعى كه غرورم را
با پاشنه‌هاى بلند ادعاهايشان زير پا گذاشتند
و از دست‌هاى مهربانى كه صورتم را
زير شير آب سرد حقيقت گرفتند
من اعتراف مى‌كنم!