جمعه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۲


صدايت را خوب مي شناسم، و نگاهت را خوب مي فهمم. خوب خوب مي شناسمت اي غريبه. بيا بنشين در كنارم اي آشناي دلتنگي. اي غريبه همنشين و اي دلتنگ عصيان زده خواهش. بيا، بيا كه تو هم خوب مي شناسيم. بيا و برايم بخوان التماس دلتنگي را. بيا و برايم بخوان حديث ديوانگي را. بيا و برايم بخوان آهنگ اسيري را. بيا و با آمدنت، نه، كه با نگاهت، رهايم كني از اين كوله بار خستگي. بيا و با آمدنت، نه، كه با فريادت ، خلاصم كني از اين كابوس كهنه حيراني. بيا كه با آمدنت، نه، كه با شانه هايت، خاليم كني از اين بغض ويراني. بيا كه با آمدنت، نه، كه با شنيدنت، بيخودم كني از هر درد كهنه قديمي. بيا اي پيامبر بودن. بيا اي رسول جاودانگي. بيا مرا ببر ز پيش پريشاني. بيا كه وقت تنگ است از براي پشيماني. بيا مرا زنجير كن به بندگي. بيا، مرا دخيل كن به سوختگي. بيا و مستم كن از باده سرگشتگي. بيا مرا عاشق كن به فصل تنهايي. بيا مرا آشتي ده با واژه عطشناك تشنگي. بيا مرا ببر به قربانگاه خستگي. بيا اي آغاز هر حوصله، بيا كه خوب مي شناسيم، اي حس بودن و اي همسفر آغاز.