شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۱


نام تو را زمزمه ميكنم اي لبريز از همه چيز
و تو را ميخوانم اي همه شعر بودن
اتاقم را به زيباترين فرش آراسته ام
تا تو را با بهترين هايم به خود و اتاق تنهايي ام پيوندي از جنس ماندن بزنم
من تو را مي سرايم اي پرمعنا ترين واژه
انگشتان احساسم را براي تو به تكاپو وا داشته ام
تا با آنها زيباترين نغمه ها را به جاودانگي تو در آورم
من وجودم را به قربانگاه عشق تو خواهم آورد
تا تو را مسخ نمايم به حضورم
من تو را خواهم خواند اي هميشه جاويد
من از وفاي تو شعري خواهم ساخت همه اش از جنس آغاز

چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۱






گفت پشت پنجره به انتظاري؟
گفتم آره ، دارم رفتنشو تماشا ميكنم.
گفت ولي اون كه همه حرفاشو با تو زده بود
گفتم ميدونم، ولي اين دل ول كن نيست
گفت تو كه دوباره پاي دل رو وسط كشيدي
گفتم پس تو هم قبول داري كه اين دل...
و من مدتهاست كه در پشت پنجره منتظر شنيدن صداي شكستن سكوتم

سه‌شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۱






گفتم آدم تا ميتونه نبايد شيفته كسي بشه يا كسي رو شيفته خودش كنه؟
گفت پس حساب عاشقي چي ميشه؟
گفتم ولي آخه عاشقي خيلي پاكتر از اين حرفهاست.
گفت منظور؟
گفتم ما آدما ظرفيتها رو نميشناسيم، يعني زود احساسمونو درگير ميكنيم.
و او مثل تموم مدتي كه با هم صحبت ميكرديم، با همون لحن آرومش گفت: نميدونم