شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۱

قبل از باز كردن نامه، از سنگيني پاكت نامه متوجه شدم كه به قولش وفا كرده و عكسشو واسم فرستاده
قبل از خوندن نامه، ديوونه وار رفتم سراغ عكسش...
اين صدا رو قبلا هم شنيده بودم
صداي شكستن، شكستني از جنس خواهش ...
آخرين عكسش اينه

يكي بهم ميگفت هر وقت شكستي، دعاش كن ...

چهارشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۱


ديگه تصميمو گرفتم
ايندفعه ديگه همه چيز رو بهش ميگم
بهش ميگم كه ديگه بايد منو فراموش كنه
بهش ميگم كه ديگه خسته شدم از اينهمه بهونه نيومدن
از اينهمه بد قولي و بي وفايي
نه ديگه بايد تمومش كنم. همه چيز رو بهش ميگم
بهش ميگم كه ديگه نميتونم بيش از اين منتظر بمونم
چرا بايد واسه شنيدن چند كلمه، اينهمه انتظار بكشم
من تصميم خودمو گرفته ام و هيچي نميتونه مانعم بشه
....
گوشي رو كه بر داشتم صداش همه چيز رو از يادم برد...

یکشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۱


بذار آدما بدونن، ميشه بيهوده نپوسيد
ميشه خورشيد شد و تابيد
ميشه آسمونو بوسيد..