پنجشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۲


در دلتنگي خويش نشسته ام. در اين بيراهي مسخ كننده، در اين بي روحي لحظه ها، به ياد روزهاي بي بازگشت سرزمين موعود و آن لحظه وداع، آن زمان كه خواندمش اينچنين:
من وضو با نفس خيال تو مي گيرم
و تو را مي خوانم
و به شوق فردا كه تو را خواهم ديد
چشم به راه مي مانم.

و من هنوز چشم به راه دوباره خوانده شدنم. اينك من تنها شرمنده اي بيش نيستم و دلواپس از ديگر ديده نشدن. ترس از ديگر مسافر كويش نبودن...
خدايا، عدالت تو را در دوباره خواندنم معنا خواهم كرد، حتي اگر اين، عين كفر باشد...