پنجشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۱

آقاي بوش بس كنيد.


هر روز كه مي گذرد ما شاهد ارائه پروژه تازه اي از طرف شما هستيم . پروژه هاي نابي كه همگي دست اول و تازه هستند. مطمئنم كه اگر دست تقدير گونه اي ديگر رقم مي خورد وتو پسر رئيس جمهور پيشين امريكا نبودي و مثلا پسر يك دوره گرد و يا يك گداي خياباني بودي ( البته ببخشيد) با اين ايده هاي جديد و نابي كه داري حتما معمار مي شدي. البته معماري چون تو ساختمان نمي ساخت بلكه ساختمان خراب ميكرد. البته دوستان فكر نكنند اين آقا بولدوزر تشريف دارند. استغفراله ايشان آقاي رئيس جمهورند. پس آقاي رئيس جمهور اين همه فريب و ريا كاري را بس كنيد .
آقاي بوش بس كنيد .
خداي نكرده تن پدر تان توي گور بخاطر تربيت چنين پسر نا خلفي مي لرزد . مگر آن پدر بيچاره چه گناهي كرده بودو مال چه كسي را خورده بود كه تو اينطور آبرويي را كه طي سالها جنگ و خونريزي به دست آورده بود به باد دادي. (البته بجز چند خطاي كوچك مثل سوء استفاده هاي هنگفت مالي ، حمايت همه جانبه از مافياي اقتصادي سياسي نظامي و انواع و اقسام ديگرش، براه انداختن چند جنگ بزرگ كمي تا قسمتي جهاني . اينها جرم نيست كه) پس آقاي ناخلف به خاطر روح پدر مرحومتان هم كه شده اين همه جنايت را بس كنيد.
آقاي جرج بوش بس كنيد.
يادم مي آيد كه در حين انتخابات رياست جمهوري در ايران تو و همكاران آمريكايي و كمي هم اروپاييت سعي كرديد كه مشروعيت اين انتخابات را در نزد افكار عمومي زير سوال ببريد .مرديم. البته شما ها كشتيد ما را آنقدر علم حمايت از حقوق بشر را دست گرفتيد و زار زديد و ناله كرديد و كمي تا قسمتي فرياد زديد و اين فرياد تبديل به جيغ شد كه جهانيان بياييد كه در ايران دمكراسي را كشتند و چالش كردند. بياييد كه دل ما براي اين مردم مظلوم كباب شد. بعد وقتي از شما سوال شد كه آخر به شما چه كه در هزاران كيلومتري شما چه مي گذرد با قيافه حق به جانب گفتيد مگر ميشود كه دل همچون آينه صاف و وجود بي غرض ما قبول كند كه عده اي آزادي را در مسلخ قرباني كنند. گفتيد و به ناحق گفتيد . بنازم قدرت خدا را كه به فاصله چند ماه بعد در حين انتخابات رياست جمهوريتان خداوند خودتان را در برزخ بي قانوني گرفتار كرد و آن افتضاح به بار آمد و براي مدتي خوراك خبري رسانه هاي جهاني كه داشتند از بي خبري و بي سوژه گي مي سوختند، شديد، با وجود آنهمه سانسور خبري. و شما آقاي رعنا با نام جرج دبليو بوش بر اريكه قدرت تكيه زديد و شديد آقاي رئيس جمهور با آن افكار فسيل شده عصر حجري و قانونهاي جنگلي تان. خودتان هم مي دانستيد كه رياست شما از مشروعيت لازم برخوردار نيست. پس به فكر افتاديد بايد يك طوري اذهان عمومي را از مسئله انتخابات دور مي كرديد و به حساب خودتان مردم عزيز كشورتان را از اين ترديد نجات مي داديد كه ناگهان حوادث 11 سپتامبر پيش آمد و اگرچه چهارهزار انسان به كام مرگ فرو رفتند اما روح همشان يكي شد و شد فرشته نجات شما از دست نگاههاي هوس آلوده رقيبانتان. اما اين چهارهزار روح براي شما كافي نبود شما نياز به روحهاي بيشتر و خونهاي بيشتر داشتيد و براي اينكه به اين امر دست پيدا كنيد نياز به يك بمباران خبري بزرگتر و پرزورتر ازبمبارانهاي قبلي خبري داشتيد پس فورا يك ليست صد نفره از متهمان حوادث بيست سپتامبر تهيه كرديد و به خبرگزاريها فاكس شد كه همه يا از كشور هاي خاور ميانه و عرب بودند يا از كشورهاي آفريقايي كه البته بعدا معلوم شد كه تعداد زيادي از اين افرا د يا سالها پيش مرده اند يا در زندان آب خنك مي خورند يا در هزاران كيلو متري شما در حا ل خو شگذرانيند. و دو باره يك افتضاح ديگر به بار آمد. بعد براي خالي نبودن عريضه آن را به گردن اسامه بن لادن اندختيد و اينجا بود كه به هوش و استعداد خودتان آفرين گفتيد كه با اين تير مي توانيد چند نشان بزنيد. اول اينكه از دست اين اسامه بي تربيت راحت شويد و چون كه اين اسامه خان تحت حمايت طالبان بود و اين طالبان هم چند وقتي بود خيلي پر رو شده بود و برايتان كري مي خواند، شناسنامه اش باطل مي شد و هم اينكه با بهره گيري ازاحساس درد مندي افكار عمومي كارتان را مشروع جلوه مي داديد و جهانيان را از لحاظ فيزيكي هم با خو دتان همراه مي كرديد و هم اينكه دست اسراييل باز مي شد تا از اين شلوغي خبري از حمله به افغانستان بهره ببرند و فلسطينيان را به توپ ببندند. اي كلك، خوب نقشه اي بود . آفرين به تو. اما نميدانم چرا هر چه به اين مخيله ام فشار مي آورم نمي توانم باور كنم كه اين حوادث (حوادث 11 سپتامبر) كار عده اي غير امريكايي باشد. البته به چند دليل . اول اينكه اين حوادث درست چند روز بعد از افتضاحات انتخاباتي در آامريكا رخ مي دهد. دوم اينكه چرا در يك روز غير تعطيل بيشتر از نصف كار كنان ساختمان تجارت جهاني در مرخصي بوده اند و بيشتر آن چند هزار نفركه كشته شده اند از ارباب رجوعها بوده اند.خوب البته شما كار خودتان را كرديد و خون چند هزار بي گناه افغاني در پاي مشروعيت حكومت شما قرباني شد. و قضيه فيصله پيدا كرد. تا اينكه دوباره قصه ديگري شروع شد و وجود با وجود شما كه بي غصه مباد مرتكب خلاف ديگر شد و يك افتضاح ديگر ببار آورديد وآن افشاي دست داشتن شما در سوء استفاده هاي كلان مالي در شركت امرون (emron) بود. دوباره مشهور شديد يك مشهور رسوا . دوباره جهت دور بينهاي خبري به طرف شما گرفته شد و شما مجبور شديد جوابي داشته باشيد اما چه جوابي . اينها همه تهمت بود آش نخورده و دهن سوخته. اما باز هم از هوش و استعداد تان بهره گرفتيد و در يك اقدام هماهنگ با تمامي وزراي كا بينه و نمايندگان پارلمان در يك سخنراني قراء اعلام كرديد ايران ، عراق ، كره شمالي تروريست و مآمن تروريستهاي خارجي هستند و بايد آنها را با خاك يكسان كرد تا ديگران ادب شوند و وقتي با حمله افكار عمومي روبه رو شديد دست به دامان اسراييلي ها شديد كه اي دو ستان عزيز كجاييد كه داريم نابود ميشويم، كاري بكنيد و اين غلامان حلقه به گوش هم چاره انديشيدند و تو را از دوزخ رسوايي به بهشت بي گناهي سوق دادند و با حمله وحشيانه به خانه هاي فلسطيني و اردو گاهها جناياتي كه قلب هر كس را كه از انسانيت بويي برده باشد را به درد مي آورد را آفريدند. نمي دانم چرا هر وقت اين بوش به مشكلي بر مي خورد ودر آستانه يك رسوايي قرار مي گيرد يك حادثه تلخ در جهان به وقوع مي پيوندد و ايشان را از كانون توجه كنار ميبرد، بيچاره از بس خجالتي و منزوي است . همه اين مطالب را براي اين نوشتم كه بگويم مردم مسلمان فلسطين دارند تاوان رسواييهاي مالي بوش را پس مي دهند تا ديگر اين آقا مجبور به پاسخگويي به افكار عمومي جهان نباشد.
آقاي جرج بوش،آقاي هيتلر مو بور، آقاي تزوير و آقاي ريا بس كنيد كه ديگر حنايتان رنگي ندارد.
فلسطين سرزمين ...

فلسطين سرزمين عشق و كينه. سرزمين عشق و اشك.سرزمين عشق و سنگ. فلسطين سرزمين رؤياهاي كبود. سرزمين كابوسهاي رنگي. سرزمين تراژدي هاي بي پايان. فلسطين سرزمين ضجه هاي اوج گرفته در چاه گلوي مادر فلسطيني. سرزمين تولد هزار باره ناله در چاه گلوي زنان آواره. قدس سرزمين موعود اسير بين دو مثلث شمعون. فلسطين سرزميني كه در آن گلوله هاي سنگي روياهاي شيشه اي مردان چكمه پوش را نشانه ميرود و حباب توهم را در كاسه پر خون چشمهايشان مي شكند و خيال خوش آرامش را به كابوس ناامني و اضطرب تبديل مي كند. فلسطين سرزميني كه در آن آزادي به تمام معنا وجود دارد آنقدر كه جنين فرياد را قبل از تولد در شكم حنجره سقط مي كنند و اعتراض را در نطفه خفه. سرزميني كه در آن تمام سنگهاي سنگفرش هاي خيابان بر سكوت معنادار جهانيان در برابر جنايات وحشيانه اعتراض مي كند. فلسطيني كه در آن حقوق بشر به بهترين وجه اجرا ميشود. حقوق بشري كه اصلا ابزار دست آدمهايي است كه سند بودنشان از خون شهداي صبرا و شتيلا است و ضمانتش خون بي گناهي چون محمد الدوره ها. فلسطين سرزميني كه مهد نظم نوين جهاني است كه در آن دختر 14 ساله فلسطيني به دليل ورود بدون اجازه به زادگاهش بخاطر اجراي اين نوع نظم نوين جهاني به رگبار بسته ميشود. فلسطيني كه آمريكا و اسرائيل با همراهي سازمان ملل آن را تبديل به بهشت شدادي كرده اند كه صهيونيستها در آن آرامش خيال داشته باشند و نامش را اسرائيل نهاده اند. واقعا اسم با مسمائي است براي اين جنايتكاراني كه اجدادشان از قوم بني اسرائيلي بودند كه موسي پيامبرشان از دست آنها سر به بيابان گذارد. فلسطين براي ما مسلمانان كربلايي ديگر است و براي مسيحيان با ايمان داستان دوباره به صليب كشيدن مسيح. هر روز كه ميگذرد در فلسطين مسيح را به صليب مي كشند و همه در مقابل اين جنايات سكوت كرده اند. راستي چرا؟
تماشاخانه و لعبتكان....
دنيا و در واقع روزگار تماشاخانه اي است كه لعبتكان آن ما انسانهاييم كه به حكم تقدير برخي هنر پيشه نقش اول آن، برخي نقش دوم، برخي نقش سوم ... و برخي تنها سياهي لشگر. تمام اين لعبتكان در تكاپو جهت ايفاي نقش بهترند. براي همگان رسيدن به هدف مهم است و آنچه اصلا و يا خيلي كمتر به چشم ميخورد قيمتي است كه براي رسيدن به اين هدف هزينه ميگردد. نه هنر پيشه اصلي به تنها چيزي كه نمي انديشد، وجود چيزي به نام سياهي لشگر است و نه سياهي لشگر توان رقابت با اين هنر پيشه مغرور و از خود راضي را دارد. PS ها به درستي به نگارش در آمده اند، كارگردان توانگر توانمندي با نيروي ماورايي بوده است. اما بازيگران براي اين بازي به حكم ظرفيت و امتحان به طبقاتي كه پيشتر گفته آمد تقسيم شده اند.
اگر بخواهيم به دنبال يك تفاوت ظاهري در بين بازيگران نقش اول و سياهي لشگرها باشيم آن است كه هنر پيشه نقش اول به دنبال زندگي كردن است آن هم با رفاهي مطلق – و براي رسيدن به آن همه گونه تلاشيمي كند – اما سياهي لشگر براي بقا مي جنگد. فاصله اين دو به روايت رياضي و عدد چيزي مابين منفي- مثبت بي نهايت باشد. حال سؤال اينجاست كه اگر نويسنده هر كدام از اين PS ها كسي ديگر است و هر كدام هم به حكم تقدير كه خالق اين آثار علت آن را ميداند – مصداق آيه مباركه الله يجعل رسالته- پس اين همه فخر بازيگران نقش اولي براي سياهي لشگران چيست و اگر به حكم تقدير است علت تحقير شمردن و ضعيف گماردن سياهي لشگرها از طرف خود براي چيست و مهم تر آنكه اگر نويسنده و گرداننده اصلي اين تئاتر قدرتي ماورائي و با نيرويي لايتناهي است، پس در فاصله يك چشم بر هم زدن خواهد توانست جاي قوي با ضعيف را عوض نمايد. به شمار نياوردن سياهي لشگرها به اين انگيزه كه آنها بازيگراني هستند كه بدون آنها هم ميتوان نمايشنامه خوبي را به نمايش گذاشت به معناي ترديد در توانايي نويسنده PS و خودخواهي هنر پيشه هاي نقش اصلي نيست؟ راستي به كجا مي رويم؟ من و تو – هنر پيشه نقش اول و يا دست چندم – كه فردايمان نيز در اختيارمان نيست داشتن هياهو آن هم براي هيچ از چه جهت است؟ من و تويي كه تنها چند نچ نچ و يك فاتحه و چند تا فوت، تنها هديه سخاوتمندترين دوستانمان پس از مرگمان است، داشتن اينهمه خودخواهي و فخر فروشي و دروغ و تهمت و غيبت براي اثبات چه ادعايي است؟ آيا لحظه اي سعي نموده ايم براي لحظاتي هر چند كوتاه از اين جسم خاكي بيرون بياييم و از بيرون صحنه تماشاخانه، خود را به نظاره بنشينيم؟ يا ترسيده ايم؟ مگر نه اين است كه تنها مهمان ناخوانده اي كه اصلا ميلي به تجربه پذيرش دعوتنامه را ندارد مرگ است؟ راستي در كجاي اين صحنه تئاتر قرار گرفته ايم و نقشمان چيست؟ چه باشيم و چه نباشيم چرخ حيات هر روزه خواهد چرخيد، سالها، قرنها، عمرها. پس كدام جادويي جاودانه تر از زيبا زيستن و خوب زيستن. بايد بود و زنگها را به صدا در آورد و كاروانيان را بيدار نمود. بايد فرياد زد و فريادهايي را هم پاسخ گفت.
* بيا دست هم را بگيريم و به چشمه آتش فرو رويم.
آنجا موج عظيم هستي چشم به راه ماست.
...بعد
از دره هاي آتش بگذريم
فضاي ستاره ها و خورشيدها را در نورديم
به كهكشانها پايكوبي كنيم
در پيچ و خم گذرگاه آفرينش گم شويم.
... در هستي يك جرعه خون همديگر را بشناسيم
و صداي تهي درمانده مان را
از فراز كهكشان ها به سوي زمين پرتاب كنيم.

بايد رفت و به حركت در آمد، راه ما بايد راهي تازه باشد و نبايد ترسي از نشيب و فراز اين راه داشت و نه ترسي از نبرد و شكست.
* اختر ديگري است در دل من.
به چه خوب است! ميشود روشن
پيش پاي من سياهي شام.