جمعه، آذر ۱۵، ۱۳۸۱


روزي با يك روح ملاقات كردم
او سرم را از تنم جدا نكرد
فقط راه دنور را از من پرسيد.
روزي با يك شيطان ملاقات كردم
او جانم را نگرفت.
فقط براي مدتي دوچرخه ام را قرض گرفت.
روزي با يك روح خونخوار از قبر برخواسته ملاقات كردم
او خونم را نمكيد
فقط يك تومان داد و دو تا پنج زاري ازم گرفت.
اين اتفاقات برايم عادي است
چون هميشه آدمهاي خوب را
درست در موقع بدي مي بينم.
شل سيلور اشتاين

سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۱


دل سرود انتظار سر داده ولي شعر نگاه پر از قافيه پشيماني است.
پاي يقين استوار بر جاده انتظار ولي نگاه ترديد پر از وسوسه بازگشت .
زورق اشك تمناي ساحل دارد ولي پاروي ذهن در وسوسه ماندن.
گونه ها در آرزوي موج اند ولي كوير آرامترين غزل براي اين سرزمين.
لبها فواره خواهش است ولي سرخي گونه ها پر از اضطراب هميشگي.
نجوا براي شنيده شدن عشوه مي كند ولي فرياد يار ديرينه اين گوش.
دستها آماده براي نوازش تار دل ولي ساز در حسرت كوك شدن.
دل سرشاز از غرور رفتن ولي پاها نواي ايستادن دارد.
عاشق در فكر ماندن و ديدن ولي معشوق در انديشه بهانه گيري است.