مي پرسد اين خمار از ميكده رانده،
راه مسجد را از درويش به ظاهر خدا ديده،
و من مصلوب مي شوم، از اين معصيت ِ به درويش رفته
و من مصلوب مي شوم، از اين معصيت ِ به درويش رفته
حال به من گوييد در اين وانفساي جان دادن:
صدايم كو؟
صدايت را باد برده است با خود
نگاهم كو؟
نگاهت را خواب برده است با خود
آرزوهايم ؟
آرزوهايت را خواب بر باد برده است؟
مصلوبش كنيد اين آرزو بر باد داده را ....