سه‌شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۶




اصلا باورم نمي شد وقتي بطور اتفاقي خبر را شنيدم. قيصر امين پور هم رفت. هيچ وقت شعر دردش را از ياد نمي برم. مخصوصا وقتي به اين جاي شعرش مي رسيدم كه "دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست/ درد مردم زمانه است/ مردمی كه چین پوستشان/ مردمی كه رنگ روی آستینشان / مردمی كه نامهایشان / جلد كهنه شناسنامه هایشان درد می كند "

روحش شاد و خدايش بيامرزاد

درباره قيصر

---------------------------

درد نام ديگر من است.....

دردهای من جامه نیستند تا ز تن درآورم
«چامه و چكامه» نیستند تا به «رشته سخن» درآورم
نعره نیستند تا ز«نای جان» برآورم
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی كه چین پوستشان
مردمی كه رنگ روی آستینشان
مردمی كه نام هایشان
جلد كهنه شناسنامه هایشان درد می كند
من ولی تمام استخوان بودنم درد می كند
انحنای روح من
شانه های خستة غرور من
تكیه گاه بی پناهی دلم شكسته است
كتف گریه های بی بهانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی كجا؟
درد دوستی كجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای كهنه لجوج
اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها كنم؟
درد رنگ و بوی غنچه دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ های تو به توی آن جداكنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگرمن است
من چگونه خویش را صدا كنم؟

دکتر قیصر امین پور